87/12/27
11:45 ص
بسم الله
قبل نوشت: مدتی توفیق حضور نیافتم. البته بسی شادم که آخرین یادداشت از خودم نبود. سخنانی از امام بزرگوارمان بود که اگر بارها هم به یک صفحه مراجعه کنی و همان را ببینی و درباره اش تامل کنی، به اشتباه نرفته ای. بگذریم. مشغله و تنبلی عباد را در این مدت از دوستانش دور کرد. ((عباد)) از ابتدا ساخته شد تا از بندگی و زندگی با خدا سخن بگوید و سایر مسایل را نیز با این نگاه تحلیل کند. این آرزو هنوز بر دل مانده است. شاید بهار شروعی برای بندگی دوباره باشد.
اول. شهر سرد شده است. فقط سوز دارد. حتی باران هم نمی بارد. درختان بی بار و بی برگند. حتی بعضیشان از سرما خشک شده اند. اگر همین آفتاب از پشت ابر نبود، جنگلها هم کویر می شدند.
دوم. در اتاق نشسته ای. کنار بخاری. بیرون از قبل هم سردتر شده است. صدای سوز می آید. شیشه ها را که دیده ای چگونه می لرزند. نگاهت به صفحه تلویزیون می افتد. این هم سرد است. روح ندارد. ارمغان تفکر خاصی است دیگر. روح ندارد اما خبر می گوید. به صفحه نگاه می کنی. درختی در سوز زمستان شکوفه داده است. آنجا، در روستایی دور هوا یک دفعه بهاری شده است و درخت شکوفه داده. درختان محله تو به آن درخت روستایی غبطه می خورند.
سوم. از خانه بیرون می روی. هوا فرق کرده است. بهاری شده است. دیگر به صفحه نمایشگر نگاه نمی کنی. خودت می بینی . نه یک درخت که همه درختان سفید شده اند. نه از برف که از شکوفه.
چهارم. آب و هوا تغییر کرده. نور آفتاب با زاویه ای دیگر می تابد. دمای آن بیشتر شده است. در خاک تغییراتی به وجود آمده. طبیعی است که درختان جوانه بزنند.
پنجم. خدا زمین را بعد از مرگش زنده کرده است. ان الله علی کل شیء قدیر. همو انسان را هم بعد از مرگش زنده خواهد کرد. حتی از قبل زنده تر. عباد این طور می اندیشند. خدا همه چیز را زنده کرده است.
ششم. روزی خواهد آمد که همه درختان شکوفه خواهند داد. نه فقط چند درخت در چند روستا. روزی زمین پس از مرگش زنده خواهد شد. آن روز آفتاب دیگر پشت ابر نخواهد بود.
هفتم. اللهم ان حال بینی و بینه الموت الذی جعلته علی عبادک حتما مقضیا، فاخرجنی من قبری ...